امروز چهارشنبه , 30 آبان 1403
پاسخگویی شبانه روز (حتی ایام تعطیل)
دانلود تحقیق درمورد چند روایت معتبر درباره عشق
با دانلود تحقیق در مورد چند روایت معتبر درباره عشق در خدمت شما عزیزان هستیم.این تحقیق چند روایت معتبر درباره عشق را با فرمت word و قابل ویرایش و با قیمت بسیار مناسب برای شما قرار دادیم.جهت دانلود تحقیق چند روایت معتبر درباره عشق ادامه مطالب را بخوانید.
نام فایل:تحقیق در مورد چند روایت معتبر درباره عشق
فرمت فایل:word و قابل ویرایش
تعداد صفحات فایل:9 صفحه
قسمتی از فایل:گفتي دوستت دارم و رفتي.من حيرت کردم. از دور سايه هايي غريب مي آمد از جنس دل تنگي و اندوه و غربت و تنهايي و شايد عشق.با خودم گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت. گفتم عشق را نمي خواهم . ترسيدم و گريختم. رفتم تا پايان هر چه که بود و گم شدم. و اين ها پيش از قصه ي لبخند تو بود.
جاي خلوتي بود. وسط نيستي . گفتي:«هستم .» نگريستم ،اما چيزي نبود. گفتم:«نيستي.» باز گفتي: «هستم .» بر خود لرزيدم و در دل گفتم نه ، نيستي. اين جا جز من کسي نيست. بعد انگار گرما تو در دلم ريخت.من داغ شدم، گر گرفتم تا گيج شدم.بعد لبخند زدي ومن تسليم شدم .گفتم :«هستي !توهستي !» اين من هستم که نيستم . گفتي:«غلطي .»واين هنوزپيش از قصه ي دست هاي توبود .
وقتي رفتي اندوه ماند واندوه .ازپاره ابرهاي هجر با ران شوق مي باريد واين تکه گوشت افتاده در قفس قفسه سينه ام را آتش مي زد. ومن ذوب ميشد م وپروانه ها نه، فرشته هاحيرت مي کردند واين وقتي بود که هنوز دست هات انگشتان ام را نبوييده بودند.
يک شب که ماه بدر بود وچشم هاش را گشوده بود تا با اشتياق به هر چه که دل اش مي خوا هد خيره شود، تو شرم نکردي و ناگهان انگشتان دست هايت هجوم آوردي تا دست هام را فتح کردي. انگشتانت به شانه ام تکيه زدند و در آغوش آن ها غنودند. تو ترانه هاي عاشقانه مي سرودي، من اما همه ترس شده بودم. چيزي درونم فرياد مي کشيد.چيزي شعله ور مي شد. شراره هاي عشق مي سوزاند و خاکستر مي کردو همه از انگشتان تو بود. من نيست شده بودم. گفتي:« حال چه گونه است ؟» گفتم:« تو همچنان غلطي.» و اين هنوز پيش از قصه ي نگاه تو بود.
فرشته اي پر کشيد تا نزديک تر آيد و در شهود با ماه انباز شود.من به خاک افتادم. ناخن هام را با انگشتانت فشردي و لبخند پاشيدي. گفتي: «برخيز!» گفتم :« نتوانم.» بعد ناگهان چشم هات تابيدند و من تاب از کف دادم. مرا طاقت نگريستن نبود اما توان گريستن بود.بعد تو اشک هام را از گونه هام ستودي . فرشته پيش تر آمده بود. من گويي در چيزي فرو مي رفتم. گفتم اين چيست: «اين چيست؟ » گفتي: «اندوه!اندوه!» بعد فروتر رفتم. بعد تو دست بر سرم نهادي و مرا در اندوه غرقه کردي. فرشته ار حسادت لرزيد و بال هاش از التهاب عشق نبود. فرشته اي نبود. هرچه بود تو بودي. بعد تو لبخند زدي و گفتي :«چنين کنند عاشقان.»
1
و هرچه فکر مي کني نمي تواني بفهمي چه طور شروع شده بود. حتي نمي داني تو شروع کرده بودي يا او. و اصلا چه اهميتي دارد که چه کسي شروع کرده بود؟ تنها چيزي که لابه لاي تصاويرمبهم وآشفته ي ذهنت به خاطر مي آوري اين است که وسط حل مساله اي در باره ي سقوط آزاد اجسام بود که چشمت به او افتاده بود و حس مبهم و شيريني در تک تک سلول هات نوسان کرده بود و احساس کرده بودي گويا از حضور دخترک در کلاس خشنودي . همين. تدريس در سه دبيرستان دولتي،کلاس هاي کنکور و داشتن شاگردان خصوصي زندگي ات را آن قدر شلوغ کرده است که فرصتي براي عشق نداري. يک شنبه ي بعد مي روي و تخته سياه را از فرمول هاي قوانين حرکت شتاب دار پر مي کني و با خودت کلنجار مي روي که چشمت به دخترک نيفتد. گاهي وسط درس دادن حس مي کني يکي از صندلي هاي کلاس از بقيه روشن تر است. پس بي اختيار به سمت روشنايي مي چرخي و نگاهت به دخترک مي افتد که مثل باران ملايمي بر سطح روحت مي بارد و کلافه ات مي کند. گچ را لبه ي تخته سياه مي گذاري و به بهانه ي قدم زدن بين رديف هاي صندلي هاي کلاس بالاي سر دخترک مي روي.سرش را روي دفترچه اش خم کرده و در قاب مربع آبي رنگي مي نويسد: هر گاه جسمي تحت تاثير نيروي ثابتي واقع شود و شتاب بگيرد اين شتاب با نيرو رابطه ي مستقيم و با جرم نسبت عکس دارد .بعد نگاهت به بالاي دفترچه مي افتد و دلت انگار آشوب مي شود:کيميا طلوع.